اویس قَرَنی؛ بزرگمردِ تقوا و فضایل
چگونه صبح کند مردی که وقتی صبح شد، نمیداند آیا تا شب زنده است، و وقتی شب شد، نمیداند آیا تا صبح زنده است؟!
اویس قَرَنی، عالم ربّانی و عارف صمدانی بود و پارسایی اسلامی را به دور از هر گونه آلایشهای صوفیگرانه دنبال میکرد. او چنان نبود که تنها به نماز و گوشهگیری اکتفا کند، بلکه رادمرد مبارزه با فساد، جنگ با دشمنان، سخنرانی و افشاگری بر ضدّ طاغوت عصرش بود و از خصلت زشت «بیتفاوتی» کاملاً به دور بود. اویس قَرَنی کسی بود که پیامبر(ص) آرزو و اشتیاق دیدارش را داشت؛ او که سر به آستان حضرت امیر(ع) نهاد و سرانجام در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.
گردآورنده: رامین بابازاده
زندگی درخشان اویس نشان میدهد، او عابدی وارسته، متعهدی مسئول، پارسایی روشنضمیر و عارفی نیکسیرت بود. در اینجا به نمونههایی از فضایل او توجه کنید.
زهد و پارسایی اویس
در قرن اول هجری، هشت نفر در زهد و پارسایی، معروف بودند و با عنوان «الزُّهادُ الثَّمانِیه» (پارسایان هشتگانه) خوانده میشدند. دربارۀ اسامی این هشت نفر و صحت رفتار و عدم صحت رفتار آنها، در روایات، اندکی اختلاف وجود دارد. در اینجا بهتر است که به نظر فضلبنشاذان، از شاگردان برجستۀ امام رضا(ع) و امام جواد(ع)[1] اکتفا کنیم. وی در پاسخ شخصی که از «زهّاد ثمانیه» پرسیده بود، گفت:
پارسایان هشتگانه عبارتند از: ربیعبنخثیم (خواجه ربیع)، هَرِمبنحیّان، اویس قرنی، عامربنعبد قیس، ابومسلم خولانی، مسروقبناجدع، حسن بصری و أسودبنیزید.[2] چهار نفرِ نخست، از پارسایان باتقوا و پاکرفتار بوده و از شیعیان و اصحاب حضرت امیر(ع) به شمار میآمدند، ولی بقیه مذمومند. ابومسلم خولانی، مردی ریاکار و فاسق بود و از اصحاب معاویه به شمار میآمد و مردم را بر ضدّ علی(ع) تحریک میکرد. او در ماجرای جنگ صفین به علی(ع) گفت: «مسلمانان انصار و مهاجر را که در قتل عثمان شرکت کردهاند، به ما بده تا بکشیم!» وقتی حضرت علی(ع) به او پاسخ منفی داد، گفت: «اکنون جنگیدن با تو گوارا شد!» مسروق، از عاملان و یکدهم بگیران معاویه بود و با همین کار از دنیا رفت. حسن بصری نیز خود را با هر گروهی به آنچه خوشآیندشان بود، هماهنگ میکرد و رئیس فرقة گمراه «قَدَرِیّه» بود.[3] ولی «اویس قرنی» از همة آنها بهتر بود.[4]
در سخن مزبور، دربارة «أسودبنیزید» ذکری به میان نیامده، ولی به گفتۀ شیخ عباس قمی، وی نیز فردی مذموم است.[5]
زندگی پارسایانه
هَرِمبنحیّان[6] میگوید:
برای دیدار اویس به کوفه رفتم. به جستوجوی او پرداختم. سرانجام او را هنگام ظهر در کنار آب فرات یافتم، که وضو میگرفت و به شستن لباسش مشغول بود. او را از روی علائم شناختم. به خاطر علاقهای که به او داشتم، وقتی آن حال و وضع سادة او را دیدم، گریهام گرفت. او نیز گریست. سلام کردم و گفتم: «درود بر تو ای اویس! حالت چطور است؟» گفت: «سلام و درود بر تو ای هرمبنحیّان! چه کسی مرا به تو معرفی کرد؟» گفتم: «خداوند متعال تو را به من شناساند؛ ولی تو نام من و نام پدرم را از کجا شناختی، با اینکه هرگز مرا ندیدهای؟!» اویس گفت: «آری؛ هرگز تو را ندیدهام، ولی روح و جانم تو را شناخت، زیرا ارواح مؤمنان، همدیگر را میشناسند، گرچه به مقدار بین مغرب و مشرق با هم فاصله داشته باشند.» گفتم: «حدیثی که از رسول خدا(ص) باشد، به من بیاموز تا آن را از جانب تو فرا گیرم.» اویس گفت: «من محضر رسول خدا(ص) را درک نکردهام، ولی حدیث او را با واسطه شنیدهام؛ چنانکه شما نیز با واسطه شنیدهاید.
هرگز این در (اشاره به دهان) را نگشایم به چیزی که نشنیدهام و آن را به پیامبر(ص) نسبت دهم؛ ولی با واسطه شنیدهام که آن حضرت فرمود: "بر عمر اعتمادی نیست. برای سرای آخرت باید تدارک دید و زاد و توشه فراهم کرد."» گفتم: «از آیات قرآن مرا موعظه کن.» اویس گفت: «به خدا سوگند، شایستهترین و استوارترین سخن، سخن خداست.» آنگاه گفت: «اَعُوذُ بِاللهِ السَّمیعِ العَلِیم مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ.» ناگاه نعرة جانسوز کشید و گریة سختی کرد. سپس این چند آیه را به عنوان موعظة من، تلاوت نمود: «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ * مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ * إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقَاتُهُمْ أَجْمَعِینَ * یَوْمَ لَا یُغْنِی مَوْلًى عَن مَّوْلًى شَیْئًا وَ لَا هُمْ یُنصَرُونَ * إِلَّا مَن رَّحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ»؛ ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان این دو است، بیهدف نیافریدیم. ما آن دو را فقط به حق آفریدیم، ولی بیشتر انسانها نمیدانند. روز جدایی حق از باطل، وعدهگاه همة آنهاست؛ روزی که هیچ دوستی، کمترین کمکی به دوستش نمیکند و از هیچ سو یاری نمیشوند؛ مگر کسی که خدا او را مورد رحمت قرار داده و او عزیز و مهربان است.[7] و بار دیگر نعرهای کشید که من ترسیدم از دنیا برود.
پس از ساعتی، سر برداشت و گفت: «ای هَرِمبنحیّان! آیا این موعظه، تو را کافی نیست که میبینی انسانها یکی پس از دیگری از این دنیا میروند؟! پیامبر(ص) که اشرف مخلوقات است، از این جهان سستبنیاد رفت، پدرت از دنیا رفت، نزدیک است تو هم بمیری، آدم مُرد، حوّا مرد، ابراهیم خلیل(ع) از دنیا رفت، من و تو هم فردا جزء مردگانیم. فریفتة دنیا مشو، خود را دریاب و آمادۀ مرگ باش و برای این سفر دور، مَرکب راه تهیه کن که سفری بس دراز در پیش داری. وقتی برگشتی، مردم را از عذاب الهی بترسان. مبادا از دین خارج شوی!» سپس دست به دعا بلند کرد و چنین گفت: «خدایا! این مرد (هَرِمبنحیّان) گمان میکند که مرا به خاطر تو دوست دارد و از این رو به دیدار من آمده است. من و او را فردای قیامت در دارالسلام خودت، رفیق هم گردان و به مقدار اندکی از دنیا خشنودش ساز تا از سپاسگزاران نعمتهایت شود.» در این هنگام، دست از دعا برداشت و گفت: «ای هرمبنحیّان! با تو خداحافظی میکنم. پس از این، خود را در جستوجوی من زحمت نده و نشان مرا از کسی مپرس، جز اینکه در دل مرا یاد کن، همانگونه که من تو را در دل یاد میکنم.» سپس از من جدا شد. خواستم بدرقهاش کنم، اجازه نداد. او میرفت و من میگریستم، تا از نظرم پنهان شد و دیگر او را ندیدم؛ تا آن هنگام که او را در اردوگاه امیرمؤمنان(ع) در ماجرای جنگ صفین دیدم. نزد علی(ع) آمد و سلام کرد. حضرت علی(ع) از ورود او بسیار خشنود شد و مقدمش را گرامی داشت. سرانجام او در رکاب علی(ع) در همین جنگ به مقام شهادت نایل گردید.[8]
عذرخواهی از خدا
اویس دو لباس کهنه در تن داشت و پیراهنش از جامة مویین بود. هرگاه شب فرا میرسید، میگفت:
اَللّهُمَّ اِنِّی اَعتَذِرُ اِلَیکَ مِن کَبَدٍ جائِعَۀٍ وَ جَسَدٍ عارٍ وَ لَیسَ لِی اِلّا ما عَلی ظَهرِی وَ فِی بَطنی[9]؛ خدایا! من از درگاه تو از بینوایی که جگرش گرسنه است و بدنش برهنه است، معذرت میطلبم، زیرا جز این جامهای که بر دوش افکندهام و جز آنچه در شکم جای گرفته، چیزی ندارم.
یاد پیامبر(ص) از پارسایی اویس
از پیامبر اسلام(ص) روایت شده است:
اِنَّ مِن اُمَّتِی مَن لا یَستَطِیُع اَن یَأتِیَ مَسجِدَهُ اَو مُصَلّاهُ مِنَ العُری، یَحجُزُهُ اِیمانُهُ اَن یَسئَلَ النّاسَ، مِنهُم اُوَیسُ القَرَنِی وَ فُراتُ بنِ حَیّانٍ[10]؛ همانا در امت من کسی پیدا میشود که بر اثر برهنگی، نمیتواند به مسجدش یا به نمازخانة خود بیاید و ایمانش، به او اجازة تقاضای کمک از مردم نمیدهد. از جملة آنها، اویس قرنی و فرات بن حیّان هستند.
اویس در عصری میزیست که فقیر بسیار بود. او گاهی لباسش را به فقیر میبخشید و فقیر را بر خود مقدم میداشت؛ از این رو ناگزیر، خود در خانه برهنه میماند.[11]
مناعت طبع و عزت نفس که از خصایل مردان خداست، در وجود اویس موجب میشد که دست تکدّی و سؤال به این و آن، دراز نکند.
معلم و واعظ زاهد
اسیربنجابر میگوید:
در کوفه، شخصی (به مسجد) میآمد و برای ما حدیث میگفت و جمعی از محضر او بهرهمند میشدیم. وقتی او میرفت، جمعیت پراکنده میشدند، ولی گروهی در میان آنها مینشستند و مردی با سخنان جالب و اثرگذارش، حاضران را مستفیض میکرد. من به گفتار او بسیار علاقهمند بودم، زیرا نظیر آن را از کسی نشنیده بودم، اما بعضی افراد (سبکسر و نادان) او را مسخره میکردند! مدتی گذشت که مفقود شد و دیگر برای موعظه به مسجد نیامد. من به جستوجوی او پرداختم و از رفقایم پرسیدم: «فلان مرد که به مسجد میآمد و با سخنانی دلنشین، ما را اندرز میداد، کجاست؟» یک نفر گفت: «من او را میشناسم. او اویس قرنی است.» آدرس خانة اویس را از او گرفتم و به درِ خانهاش رفتم. در زدم. جلوی در آمد، ولی بیرون نیامد. گفتم: «برادر! چرا بیرون نمیآیی؟» اویس گفت: «برهنهام.» یک دست لباس یمانی به او دادم و گفتم: «این بُرد یمانی. آن را بپوش و به مسجد بیا!» گفت: «این کار را نکن، زیرا اگر آنها (افراد سبکسر) این لباس را در تنم بنگرند، رنجیدهام میکنند.» اصرار کردم، سرانجام پذیرفت و آن لباس را پوشید و از خانه بیرون آمد. وقتی به میان جمعیت آمد، یکی از آن افراد نادان گفت: «این شخص، چه کسی را فریفته و لباسش را دزدیده است؟!» اویس رنجیدهخاطر شد و به حجرة محقرش بازگشت. من به آن مردِ یاوهگو، اعتراض شدید کردم و او را سرزنش نمودم و گفتم: «چه کار داری؟! انسان گاهی لباس میپوشد و گاهی برهنه است.»[12]
گفتنی است، اویس مخارج سادة زندگیاش را از دسترنج خودش تأمین میکرد، نه اینکه از دیگران به رایگان بگیرد. یکی از کارهای او این بود که هستههای خرما را جمع میکرد و هنگام شب آن را میفروخت و با پول مختصر آن، زندگی را میگذرانید. روزها روزه میگرفت، و اگر غذایی به دست میآورد، آن را برای افطارش ذخیره میکرد.[13]
قومی ملوک طبع که از روی سلطنت
شاهان دلقپوش که گاه حمایتی
امروز از نعیم جهان چشم دوختند
منگر به چشم خوار بر این پابرهنگان
آدم بهشت را به دو گندم اگر فروخت
گویی کز احترام سلاطین کشورند
زیر گلیمشان جم و خاقان کشورند
فردا خود از کرشمه به فردوس ننگرند
نزد خرد عزیزتر از دیدة ترند
حقّا که این گروه به یک جو نمیخرند
پای موعظۀ اویس قرنی
گاهی افرادی نزد اویس میآمدند و از او میخواستند که آنها را موعظه کند و پند دهد، چراکه اویس «عالم ربّانی» بود و پندها و نصیحتهایش اثر بسزایی داشت. اسیربنجابر میگوید: «هنگامی که اویس سخن میگفت، آنچنان سخنش در دلِ ما اثر میکرد که در این جهت نظیر نداشت.»[14]
سعدی گوید:
یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند
بشنو ار در سخنم بهرة جسمانی نیست
مرد اگر هست به جز عالم ربّانی نیست
در اینجا به نمونههایی که در پی میآید، توجه کنید.
اُنس با خدا
هَرِمبنحیّان میگوید:
نزد اویس رفتم. گفت: «چه حاجت داری؟» گفتم: «آمدهام تا با تو انس بگیرم.» گفت: «من کسی را نمیشناسم که پروردگارش را شناخته باشد و با غیر پروردگارش انس بگیرد.»[15]
یاد مرگ و قیامت
شخصی از اویس پرسید: «چگونه صبح کردی؟» او در پاسخ گفت: «چگونه صبح کند مردی که وقتی صبح شد، نمیداند آیا تا شب زنده است، و وقتی شب شد، نمیداند آیا تا صبح زنده است؟!»[16]
شیخ عباس قمی در سفینۀ البحار نقل میکند:
مردی از اویس پرسید: «حالت چطور است؟» اویس گفت: «چگونه است حالِ کسی که صبح میکند، میگوید: تا شب زنده نیستم، و شب که فرا میرسد، میگوید: معلوم نیست تا صبح زنده باشم؛ بهشت را به خود مژده میدهد، ولی برای آن عمل نمیکند؛ از دوزخ میترسد، ولی عوامل رفتن به دوزخ را ترک نمیکند؟! به خدا سوگند، مرگ و اندوههای آن و یاد وحشتهای روز قیامت، برای مؤمن، شادی نمیگذارد و انجام حقوق الهی، برای ما طلا و نقرهای باقی نمیگذارد، و اقدام مؤمن به اجرای حق در میان مردم، دوستی برای او باقی نمیگذارد. ما آنها را امر به معروف و نهی از منکر میکنیم، ولی در مقابل به ما ناسزا گویند و نسبتهای ناروا به ما دهند و فاسقان، آنها را در این جهت حمایت میکنند؛ اما هیچکدام از این کارشکنیها، مانع و بهانة آن نمیشود که از انجام وظیفه در ادای حقوق الهی، شانه خالی کنیم.»[17]
این فراز از زندگی اویس نشان میدهد، او شیوة صوفیان را نداشت که در کنج انزوا به مقداری ذکر و ورد اکتفا کند و در فکر جامعه نباشد، بلکه او مرد اقدام، امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با فساد بود.
همچنین در تاریخ آمده است:
مردی به اویس گفت: «مرا موعظه کن!» اویس گفت: «تو را سفارش میکنم به کتاب خدا قرآن، به سنت پیامبران مرسل و به صالحِ مؤمنان علی(ع)؛ و بر تو باد که یاد مرگ را فراموش نکنی و به اندازۀ یک چشم بههمزدن قلبت را غافل نگذاری! خیرخواه همة امت باش و از پراکندگی و جدایی از جماعت مسلمانان بپرهیز که موجب جدایی از دین خواهد شد، در حالی که تو به نتیجة جدا شدن از دین آگاهی نداری و در نتیجه، وارد دوزخ میگردی.»[18]
دعای اویس
نقل شده است:
مردی به اویس گفت: «برایم دعا کن.» اویس گفت: «خداوند تو را تا زنده هستی حفظ کند، به اندکی از دنیا خشنود سازد و در برابر آنچه به تو عنایت فرموده، تو را سپاسگزار ببیند.»[19]
پند پرمعنا
در کتاب بهجۀ الآمال آمده است:
شخصی به اویس گفت: «مرا نصیحت کن». اویس گفت: «از امور دنیا، به سوی پروردگارت فرار کن.» گفت: «در این صورت، مخارج زندگی از کجا به دست میآید؟» اویس گفت: «قلبها به شک و تردید آمیخته میگردد. آیا تو بر اساس اعتقادات دینی، به سوی خدا فرار میکنی، سپس خدا را به تأمین رزق و روزیِ خود متهم میکنی؟»[20]
پندی به هَرِمبنحیّان
ابنعساکر در تاریخ خود نقل میکند:
اویس به هرمبنحیّان چنین موعظه کرد: «ای هرمبنحیّان! بترس از شبی که صبحِ آن قیامت است. از جماعت مسلمین جدا نشو که موجب جدایی از دین خواهد شد. هنگامی که خوابیدی، بالش خواب را به عنوان بالش مرگ بدان. وقتی ایستادی، مرگ را در برابرت ببین. به کوچکی گناهت نگاه نکن، بلکه بنگر که هنگام گناه از چه کسی نافرمانی میکنی. اگر گناه را کوچک بشماری، خداوند را کوچک شمردهای.»[21]
برتری دعا از دیدار
روزی هرمبنحیّان به اویس گفت: «با ما ارتباط و رفتوآمد داشته باش.»
اویس گفت:
من با تو ارتباطی برتر از دیدار (و ارتباط ظاهری) برقرار میکنم، و آن دعا کردن در غیاب توست، زیرا دیدار، پس از جدایی پایان مییابد، ولی پاداش دعا باقی میماند.[22]
سفارش به قرآن و خوف از خدا
از گفتار اویس است:
هیچکس با قرآن همدم نشد، مگر آنکه وقتی برخاست، بر کمالش افزوده گردید یا از کوردلی و انحرافش کاسته شد. قرآن مایة شفا و رحمت برای مؤمنان است، ولی برای ستمگران جز زیان و خسران نمیافزاید... کُم فِی اَمرِ اللهِ کَاَنَّکَ قَتَلتَ النّاسَ جَمِیعاً؛ در برابر فرمان خدا چنان باش که گویی همة مردم را کشتهای. (شاید مراد این است: همانگونه که اگر کسی همة مردم را بکشد، ترسان است، اینگونه از خدا بترس!)[23]
99نام خدا
اویس میگوید:
از حضرت علی(ع) شنیدم که پیامبر(ص) فرمود: «خداوند 99 نام (صد نام جز یک نام) دارد. او طاق (یکتا) است و طاق را دوست دارد. هرگاه بندهای خدا را به این 99 نام یاد کند، بهشت بر او واجب میشود.»[24]
تقسیمبندی مردم
روزی اویس در مجلسی که جمعی حضور داشتند، آنها را موعظه میکرد و میگفت:
کسانی که در این مجلس هستند، سه دستهاند: مؤمن آگاه، مؤمن ناآگاه و منافق. مثال آنها در دنیا، همان بارانی است که بر سه گونه درخت میبارد: 1. بر درختِ بانشاط میوهدار، که موجب زیبایی و طراوت آن خواهد شد؛ 2. بر درختِ بیمیوه که موجب افزایش طراوت و زیبایی شاخ و برگ آن خواهد شد؛ 3. بر گیاه خشک شکسته، که موجب خرد شدن و متلاشی شدن آن میشود.
او سپس برای تأیید سخنش، این آیه را خواند:
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إلَّا خَسَارًا»[25]؛ قرآن را نازل میکنیم که شفا و رحمت برای مؤمنان است، و ستمگران را جز خسران و زیان نمیافزاید.[26]
عبادت و خضوع اویس در برابر خدا
اویس، عبد خاشع و بندة خاضع خدا بود، و به راستی از مصادیق حقیقی این آیات بود:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَۀَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ * أُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَۀٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ[27]؛ مؤمنان، تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهایشان ترسان میگردد و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده میشود، ایمانشان افزون میگردد و تنها بر پروردگارشان توکل دارند؛ آنها که نماز را برپا میدارند و از آنچه به آنها روزی دادهایم، انفاق میکنند. مؤمنان حقیقی همینها هستند. برای آنان درجات (فوقالعادهای) نزد پروردگارشان است، و برای آنها آمرزش و روزی کامل هست.
در اینجا به چند نمونه از عبادت خاضعانة اویس توجه کنید.
1. شبهای رکوع و سجود
اویس شبها را برای خودش تقسیم کرده بود. یک شب را تا صبح به رکوع اختصاص داده بود و میگفت: «امشب، شب رکوع من است.» یک شب را تا صبح به سجود اختصاص داده بود و میگفت: «امشب، شب سجدة من است.» بعضی از روی دلسوزی به او گفتند: «ای اویس! این چه زحمتِ طاقتفرسایی است که تحمل میکنی؟» در پاسخ گفت: «ای کاش از ازل تا ابد، یک شب بود و من همة آن شبِ طولانی را با یک سجده به پایان میبردم!»[28]
2. عبادت شبانهروزی
ربیعبنخثیم ـ که از نیکان زهّاد هشتگانه است ـ میگوید:
در کوفه بودم. همة همتم این بود که اویس را پیدا کرده و با او دیدار کنم. پس از پرسوجو، او را در کنار آب فرات یافتم که مشغول نماز ظهر بود. با خودم گفتم: «صبر میکنم تا نمازش تمام شود، آنگاه به حضورش برسم.» نماز ظهر را خواند. سپس دست به دعا برداشت، تا وقت عصر که برخاست و نماز عصر را خواند. سپس دست به دعا برداشت تا وقتِ نماز مغرب. بعد برخاست و به نماز مغرب و عشا پرداخت، تا وقت نماز صبح. آنگاه برخاست و نماز صبح را خواند و سپس مشغول دعا شد تا طلوع آفتاب. آنگاه خواب او را فرا گرفت. در این هنگام گفت: «اَللّهُمَّ اَعُوذُ بِکَ مِن عَینٍ نَواّمَۀٍ وَ مِن بَطنٍ لا یَشبَع»؛ خدایا! پناه میبرم به تو از چشمِ پرخواب و از شکمی که سیر نشود. پس از ساعتی، از خواب برخاست و تجدید وضو کرد. همین که خواست برای نماز برخیزد، نزدش رفتم و گفتم: «چه بسیار به خودت رنج و زحمت میدهی!» گفت: «برای کسب آسایش، این زحمت را میکشم.» گفتم: «ندیدم چیزی بخوری. مخارجت را از کجا به دست میآوری؟» گفت: «خداوند از راهی که انسان گمانِ آن را ندارد، روزی بندگان را میرساند. دیگر اینگونه سخن نگو!» این را گفت و از آنجا رفت.[29]
شاگردان
اویس شاگردانی داشت که به «اصحاب اویس» معروف بودند. از ابومکین روایت شده است:
زنی را در مسجد اویس قرنی دیدم که میگفت: «اویس با اصحابش به این مسجد میآمدند، نماز میگزاردند و از روی قرآنهایشان قرآن میخواندند. غذای صبح و شامشان به همین مسجد آورده میشد. آنها کارشان در هر شبانهروز، همین بود که به نماز و تلاوت قرآن مشغول بودند، تا هنگامی که اویس و اصحابش، به جبهة جنگ صفین رفتند و به حمایت از علی(ع) در صف پیادگان با دشمن جنگیدند و سرانجام اویس و جماعتی از اصحابش به شهادت رسیدند.»[30]
به این ترتیب، هم در مسجد برای عبادت خدا حضور داشتند و هم در جبهه برای جهاد و حمایت تا سرحدّ شهادت، حاضر بودند.
نگاهی به مسئله «تصوّف»
تصوف به معنای اصطلاحی که امروز به زبان میآید و پیروان آن، فرقههای گوناگونی تشکیل میدهند و بیشتر اهل خانقاه هستند و در آن و غیر آن، بازیهای صوفیگرانة عجیب و غریبی دارند، به طور کلی از اسلام و دستورهای حیاتبخش آن جداست و روح اسلام از اینگونه دستهبندیها و هیاهوی لفظ بدون عمل، بیزار است. نخستین کسی که پایة تصوف به این معنا را گذاشت و خانقاه ساخت و عقاید گمراهکنندهاش را در آن اجرا کرد و مورد سرزنش امام صادق(ع) واقع شد، «عثمانبنشریک» معروف به «ابوهاشم» بود که در قرن دوم میزیست.[31]
یکی از جنایات تاریخ این است که گاهی این گروه، شخصیتهای بزرگ اسلامی را به خود نسبت میدهند و آنها را رهبر، چراغ دل و جان، ارباب معنا و قطب خود میدانند، و به راستی چه تهمت بزرگ و نابخشودنی به ساحت مقدس آنها میزنند! از جمله، نظر به اینکه زندگی اویس قرنی ساده و بیآلایش بود و لباس پشمینه میپوشید، او را رهبر و پیشروی مرام خود دانسته و او را صوفی به اصطلاح خودشان معرفی میکنند و به گروه «متصوّفه اویسیها» معروف هستند.
در اینجا برای رفع این شبهه که اویس، صوفی به این معنا نبود، به طور فشرده به سه مطلب اشاره میکنیم:
1. همانگونه که گفتیم، تصوف به معنای اصطلاحی و فرقهبندیهای کنونی، از قرن دوم پایهگذاری شد و مؤسس آن «عثمانبنشریک» بود؛ در صورتی که اویس در این زمان از دنیا رفته بود.
2. پیروان تصوف، نوعاً طرفدار انزوا هستند و همواره با امور اجتماعی، جنگ با دشمن، مبارزه با فساد، امر به معروف و نهی از منکر و... بیگانهاند، ولی اویس چنین روشی نداشت؛ امر به معروف و نهی از منکر میکرد، با اینکه ملامتش میکردند و در این مسیر آزارها دید؛ در جنگ صفین شرکت کرد و در راه نبرد و مبارزه با دشمن شهید شد؛ و سفارش میکرد که نباید از اجتماع امت اسلامی جدا شد، که موجب خروج از دین است.[32]
3. اویس، لباس مویین و پشمینه میپوشید و یا گاهی بر اثر بیلباسی بدنش عریان بود، زیرا: 1. تهیدستان بسیار بودند و لباس خود را به آنها صدقه میداد. او پارسا بود و نمیخواست غرق در تجملات باشد؛ و این با روشهای عجیب صوفیگرانه و اطوارهای آنها فرسخها فاصله دارد. 2. نظر به اینکه دستگاه بنیامیه غرق در تجملات مادی بود و ثروت مردمِ ستمدیده را در تجملات و عیاشی خود صرف میکرد و حتی خلفای آن، لباسهای حریر میپوشیدند، عدهای به خاطر مبارزة با آنها، لباسهای ساده و مویین میپوشیدند و با این مبارزۀ منفی، عواطف مردم را برمیانگیختند، و این غیر از مطالب مضحک صوفیهاست.
بزنطی میگوید:
مردی از اصحاب ما به امام صادق(ع) عرض کرد: «در این زمان، عدهای پیدا شدهاند و به آنها "صوفیه" میگویند. نظر شما دربارة آنها چیست؟» حضرت فرمود: «اینها دشمنان ما هستند. کسی که به آنها میل پیدا کند، از آنهاست و با آنها در روز قیامت محشور میشود. به زودی مردمی به وجود میآیند که ادعای دوستی با ما را میکنند، ولی مایل به صوفیه هستند، شبیه آنها میشوند، خود را ملقب به لقب آنها میکنند و گفتار آنها را تأویل و توجیه مینمایند. آگاه باشید! کسی که به آنها متمایل میشود، از ما نیست و ما از او بیزاریم، و کسی که آنها را طرد کند، مانند کسی است که پیشاپیش رسول خدا(ص) با کفار جهاد کرده است.»[33]
امام رضا(ع) نیز در این باره میفرماید:
لا یَقُولُ بِالتَّصَوُّفِ اَحَدٌ اِلّا لِخُدعَۀٍ اَؤ ضَلالَۀٍ اَؤ حِماقَۀٍ[34]؛ احدی از تصوف دم نمیزند، مگر اینکه انگیزهاش یا خدعه و نیرنگ است، یا گمراهی و یا حماقت و ابلهی.
آیا اویس، صوفی بود؟
اینک این سؤال مطرح میشود: آیا اویس که آن همه مورد توجه و ستایش پیامبر(ص) و ائمة اطهار(ع) بود و مطابق سخن امام کاظم(ع)، در روز قیامت از حواریون علی(ع) به شمار میآید، صوفی بود؟
در پاسخ باید گفت: اویس، عالم ربّانی و عارف صمدانی بود و پارسایی اسلامی را به دور از هر گونه آلایشهای صوفیگرانه دنبال میکرد. او چنان نبود که تنها به نماز و گوشهگیری اکتفا کند، بلکه رادمرد مبارزه با فساد، جنگ با دشمنان، سخنرانی و افشاگری بر ضدّ طاغوت عصرش بود و از خصلت زشت «بیتفاوتی» که شیوة صوفیان است، کاملاً به دور بود. بنابراین باید توجه داشت که صوفیان گمراه، شخصیتهایی همچون اویس، مولانا، حافظ و... را صوفی معرفی نکنند و از این طریق به گمراهی مردم نپردازند.
مرقد مطهر
از بعضی روایات استفاده میشود که اویس در همان روز که در جنگ صفین با حضرت علی(ع) ملاقات کرد، اذن جنگ گرفت و همان روز کشته شد؛ علاوه بر این، از روایات متعددی استفاده میشود وقتی اویس کشته شد، پیشاپیش و اطراف علی(ع) میجنگید و بالأخره در رکاب آن حضرت، شهد شهادت نوشید. پس معلوم میشود که خود علی(ع) نیز آن روز، در جنگ شرکت داشت.[35] احتمال دارد آن روز، هشتم یا نهم ماه صفر سال 37 هجری بود که جنگهای عظیمی در یکی از این دو روز واقع شد و حضرت علی(ع) در میدان میجنگید.[36]
به نقلِ ابنشهرآشوب در مناقب، علی(ع) بر جنازة اویس نماز خواند و در همان سرزمین صفین جنازة او را دفن کرد. صفین، مکان وسیعی است که در حدود سوریه، کنار رود فرات و در ناحیة غربی آن، بین شهر «رِقّه» و شهر «بالس» (اسکی مسکنه) قرار گرفته است.[37] جنگ معروف صفین در این سرزمین بود. 25 صحابی بدری در این جنگ به حمایت علی(ع) کشته شدند و 110 روز در این مکان، جنگ ادامه داشت.[38]
اینک مرقد مطهر اویس کنار شهر «رقّه» واقع در سوریه، قرار گرفته و خانههای آخرِ این شهر به مرقد اویس رسیده است. اطراف مرقد را درختهای بزرگ و اشجار پوشاندهاند. مرقد شریف اویس، دارای گنبد و بارگاه و حرم کوچک و صحن است و روی سنگی که نصف قبر را گرفته، به خط کوفی نام اویس نوشته شده است. و اینکه در شهر شوشتر، قبری منسوب به اویس است، شخص دیگری است که نامش اویس بوده است.[39]
آری، آنان که از شهر رقّه به شام میروند و کنار مرقد مطهر اویس میایستند، به یاد زندگی بیآلایش، زهد راستین و خاطرة جانبازی او در رکاب مولایش علی(ع) میافتند و بیاختیار سرشک از دیده میریزند. همین جا بود که اویس مردانه با دشمنان حق میجنگید، خونش به زمین ریخته شد و چهل و چند زخم به بدنش رسید؛ همین جا حضرت علی(ع) بر جنازة اویس نماز خواند، او را دفن کرد، روی تربتش نشست و به یاد اویس گریست. محلّ این مرقد شریف چه خاطرههایی دارد![40]
سلام و درودِ همة عارفان وارسته، عالمان ربّانی، پاکبازان صراط حق، شهیدان جانباز خدا، پارسایان دل به آخرت بسته، بر تو ای اویس قرنی؛ ای همدم سلوک و صفا، ای بندة پاک حریم کبریایی خدا، ای مجاهد مخلص و ای عارف پاکسرشت! سلامی بیکران و درودی بیپایان!
برگرفته از کتاب: زندگی پرافتخار اویس قرنی و ابنمسعود؛ پیشگامان راه هدایت
نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
[1]. این مرد جلیلالقدر، کتابهای گوناگونی تألیف کرد که تعداد آنها را 180 عدد ذکر کردهاند؛ بهجۀ الآمال، ج6، ص37ـ38.
[2]. در کلام فوق، هشتمین نفر حذف شده است، و بعضی به جای «أسود»، از «جُریربنعبدالله» نام بردهاند.
[3]. محدث قمی(ره) میگوید: «قَدَریّه در اخبار ما، هم به افرادِ جبریمذهب و هم به افرادِ تفویضیمذهب گفته میشود»؛ سفینۀ البحار، ج2، ص409.
[4]. أعیان الشیعه، ج3، ص513.
[5]. سفینۀ البحار، ج1، ص572.
[6]. «در تاریخ، از هَرِمبنحیّان به عابدترینِ عربها و دوست اویس قرنی یاد شده است»؛ شرح نهجالبلاغه (ابنابیالحدید)، ج18، ص56.
[7]. دخان: 38ـ43.
[8]. ر.ک: حلیة الاولیاء، ج2، ص58؛ أعیان الشیعه، ج3، ص515؛ ناسخ التواریخ، ج2، ص14.
[9]. أعیان الشیعه، ج3، ص515.
[10]. حلیۀ الاولیاء، ج2، ص79.
[11]. همان.
[12]. أعیان الشیعه، ج3، ص514ـ515.
[13]. همان.
[14]. همان، ج13، ص121.
[15]. شرح نهجالبلاغه (ابنابیالحدید)، ج10، ص43.
[16]. بحارالأنوار، ج74، ص307.
[17]. سفینۀ البحار، ج1، ص53؛ حلیۀ الاولیاء، ج2، ص83.
[18]. بهجۀ الآمال، ج2، ص367.
[19]. همان.
[20]. همان، ص366.
[21]. أعیان الشیعه، ج3، ص516.
[22]. همان.
[23]. همان.
[24]. همان، ص514.
[25]. اسراء: 83.
[26]. همان، ص516.
[27]. انبیاء: 2ـ4.
[28]. بهجۀ الآمال، ج1، ص368؛ ناسخ التواریخ، ج2، ص13.
[29]. بهجۀ الآمال، ج2، ص368؛ ناسخ التواریخ، ج2، ص13ـ14.
[30]. أعیان الشیعه، ج3، ص516.
[31]. برای توضیح بیشتر ر.ک: الإثنی عشریه (شیخ حرّ عاملی)؛ سفینۀ البحار، ج2، ص56ـ64.
[32]. چنانکه این امور در همین فصل بیان شد.
[33]. سفینۀ البحار، ج2، ص57.
[34]. همان، ص58. تفصیل بحث را با روایات متعدد در سفینۀ البحار، ج2، ص56ـ64 بخوانید.
[35]. أعیان الشیعه، ج3، ص512.
[36]. تتمۀ المنتهی، ص15.
[37]. المنجد فی الأعلام.
[38]. معجم البلدان، ج5، ص370. بعضی طول این جنگ را از آغاز تا انجام، و پیآمدهای آن، هجده ماه نوشتهاند.
[39]. ر.ک: معارف المراقد، ج1، ص163ـ164.
[40]. تا آنجا که نگارنده تحقیق کرده است، در تاریخ، نام و نشانی از اینکه آیا اویس فرزندی داشته یا نه، نیست.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}